×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

benyamin jamali

عمومی

× شعر ، داستان ، جملات زیبا بیوگرافی افراد مشهور
×

آدرس وبلاگ من

beny.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/beny619

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

داستان ترسناک

دوستم تعريف ميکرد که يک شب موقع برگشتن از ده پدري تو شمال طرف اردبيل، جاي اين که از جاده اصلي بياد، ياد باباش افتاده که مي گفت؛ جاده قديمي با صفا تره و از وسط جنگل رد ميشه!

اينطوري تعريف ميکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پيچيدم تو خاکي، 20 کيلومتر از جاده دور شده بودم که يهو ماشينم خاموش شد و هر کاري کردم روشن نميشد.
وسط جنگل، داره شب ميشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بيرون يکمي با موتور ور رفتم ديدم نه ميبينم، نه از موتور ماشين سر در ميارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکي رو گرفتم و مسيرم رو ادامه دادم. ديگه بارون حسابي تند شده بود.

با يه صدايي برگشتم، ديدم يه ماشين خيلي آرام و بيصدا بغل دستم وايساد. من هم بيمعطلي پريدم توش.
اين قدر خيس شده بودم که به فکر اين که توي ماشينو نيگا کنم هم نبودم. وقتي روي صندلي عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، ديدم هيشکي پشت فرمون و صندلي جلو نيست!!!

خيلي ترسيدم. داشتم به خودم مياومدم که ماشين يهو همون طور بيصدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو يه نور رعد و برق ديدم يه پيچ جلومونه!
تمام تنم يخ کرده بود. نميتونستم حتي جيغ بکشم. ماشين هم همين طور داشت ميرفت طرف دره.
تو لحظههاي آخر خودم رو به خدا اين قدر نزديک ديدم که بابا بزرگ خدا بيامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه هاي آخر، يه دست از بيرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

نفهميدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولي هر دفعه که ماشين به سمت دره يا کوه ميرفت، يه دست مياومد و فرمون رو ميپيچوند.
از دور يه نوري رو ديدم و حتي يک ثانيه هم ترديد به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بيرون.
اين قدر تند ميدويدم که هوا کم آورده بودم.
دويدم به سمت آبادي که نور ازش مياومد. رفتم توي قهوه خونه و ولو شدم رو زمين، بعد از اين که به هوش اومدم جريان رو تعريف کردم.
وقتي تموم شد، تا چند ثانيه همه ساکت بودند، يهو...
.
.
.
.
.
.
.
.
در قهوه خونه باز شد و دو نفر خيس اومدن تو،
يکيشون داد زد: ممد نيگا! اين همون احمقيه که وقتي ما داشتيم ماشينو هل مي‎داديم سوار ماشين ما شده بود.
جمعه 17 تیر 1390 - 10:27:50 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://sourena.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 19 تیر 1390   6:07:11 PM

سلام.چطوری؟

وبلاگم آپ شده!!   منتظر نظرت هستم داداش

http://ariames.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 19 تیر 1390   12:52:21 AM

http://sourena.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 18 تیر 1390   11:03:50 AM

WOW.Kheili Bahal Bood .Keifoor Shodam.

http://hossein73.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 17 تیر 1390   11:16:33 PM

bahal bod,mec

آخرین مطالب


تولد قهرمان زندگی من


شرم چشمات


ساده دل کندی


شما هیچ بدهی به من ندارید


وقتی که


نفرین بر جنگ


بداری


نگفتمت نرو؟


شاهین


این؛ همۀ تو بود.


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

125440 بازدید

8 بازدید امروز

47 بازدید دیروز

513 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements